شهادت،«حضور در صحنهء حق و باطلِ همیشهء تاریخ» است.
هر انقلابی،دو چهره دارد:
چهرهء اول:«خون».
چهرهء دوم:«پیام».
رسالت نخستین را «حسین(ع)» و یارانش،آن روز گزاردند:رسالت «خون» را.
رسالت دوم،رسالت «پیام» است،پیام شهادت را به گوش دنیا رساندن است.زبان گویای خونهای جوشان و تن های خاموش،در میان مُردگان متحرک،بدون است.این رسالت بر دوش های نحیف یک زن است،«زینب»!- زنی که مردانگی در رکاب او،جوانمردی آموخته است! – و رسالت زینب،دشوار تر و سنگین تر از رسالت برادرش.
آن هائی که شهامت و دلیری آن را دارند که مرگ خویش را انتخاب کنند،تنها به یک انتخاب بزرگ دست زده اند.اما کار آن ها که از آن پس زنده می مانند،دشوار است و سنگین.و «زینب» مانده است؛کاروان اسیران در پی اش؛و صف های دشمن،تا افق در پیش راهش؛و رسالتِ رساندن پیام برادر بر دوش اش؛وارد شهر می شود.از صحنهء کربلا بر می گردد؛آن باغهای سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پیراهن اش بوی گل های سرخ به مشام می رسد.وارد شهر جنایت،پایتخت قدرت،پایتخت ستم و جلّادی شده است؛آرام و پیروز،سراپا افتخار،بر سر قدرت و قساوت،بر سر بردگان مزدور و جلّادان و بردگان استعمار و استبداد فریاد می زند:
«سپاس خداوند را که این همه کرامت و این همه عزت به خاندان ما عطا کرد؛افتخار نبوّت،افتخار شهادت»!
«زینب»،رسالتِ رساندن پیام شهیدان زنده،اما خاموش را به دوش گرفته است.زیرا پس از شهیدان،او به جا مانده است؛و او است که باید زبان کسانی باشد که به تیغ جلّادان،زبان شان بریده است.
اگر یک «خون»،«پیام » نداشته باشد،در تاریخ،گنگ می ماند.و اگر یک «خون»،«پیام» خویش را به همهء نسل ها نگذارد؛جلّاد،«شهید» را،در حصار یک عصر و یک زمان،محصور کرده است.اگر «زینب»،پیام کربلا را به تاریخ،باز نگوید،کربلا در تاریخ می ماند.و کسانی که به این پیام نیازمندند،از آن محروم می مانند.و کسانی که با خون خویش،با همهء نسل ها سخن می گویند،سخن شان را کسی نمی شنود.این است که رسالت «زینب»،سنگین و دشوار است.
ادامه دارد...